سال ۱۴۰۳

ساخت وبلاگ

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
از بافته وجود ما پودی کو؟
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
می سوزد و خاک می شود دودی کو؟

یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

گر کار فلک به عدل سنجیده بودی
احوال جهان جمله پسندیده بودی
ور عدل بودی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بودی

-----

این روزها خیلی بی قرارم. توی کار تمرکز ندارم. از مواجهه با بعضی مسائل تعلل می کنم یا فرار می کنم حتی.
فکر کنم اسمش استرس باشه. ولی از بس به خودم گفتم استرس دارم که دیگه خود این کلمه در ذهنم حک شده و حتی وقتی استرس ندارم حس می کنم که دارم. شایدم واقعا دارم.

به هر حال از پرفرمونسم راضی نیستم.

که خودش می تونه به خاطر عملکرد بد باشه و یا انتظارات خیلی زیاد خودم.

چرا با خودم مثل یک ماشین برخورد می کنم که شاخصش عملکرده. این چیزیه که می خوام در موردش بنویسم.

یعنی چی اصلا؟ یعنی این که من وقتی که عملکرد خوبی ندارم حالم هم بد می شه و از خودم انتقاد می کنم. یعنی این که حس می کنم که لایق چیزی که دریافت می کنم نیستم. حس می کنم کافی نیستم. حس می کنم برای بودن، باید همیشه بهترین عملکرد رو داشته باشم. و این خیلی فشار روانی و فیزیکی زیادیه. این که همیشه عملکرد خوبی داشته باشم برام حفظ وضعیتش سخته. و حفظ این وضعیت خودش استرس زاست.

خوب مشکلم باهاش چیه؟

۱- خوب سخته. دو حالت براش محتمله. یا نباید سخت باشه، مثلا با ایجاد یه سری روتین و تقویت یه سری مهارت ها آسون می شه. یا این که سخت می مونه! یا این که سخته و تو باید تحملش کنی! که این دومی برام با آرامش روانی که انتظار دارم تناقض داره.

۲- اصلا چرا؟ این توقعم از کجا می آد؟ این طبیعیه که آدم بخواد یه عملکرد خوبی داشته باشه. این طبیعیه که آدم بخواد یه ایمپکتی داشته باشه. حتی می تونم بپذیرم که این طبیعیه که این ایمپکت به هزینه آسایش و تا حدودی آرامش آدم خواهد بود. ولی مطمئن نیستم که من این ترید آف رو برقرار کرده باشم و انتخاب کرده باشم که می خوام رشد کنم و ایمپکت بذارم ولی استرس داشته باشم. می تونم بفهمم که باید سختی بکشم ولی انتظار دارم که آرامش بیشتری داشته باشم. ولی چی غیر طبیعی نیست؟ این که هیچ وقت راضی نشی طبیعی نیست! انتظار دارم تارگت های واقع بینانه بیرونی بذارم تا استانداردهای شخصی و بی رحمانه خودم رو میت کنم. چون هیچ وقت راضی نمی شم.

۳- خود این یک چرخه معیوبه که باعث می شه عملکردم بد بشه. وقتی از خودم راضی نباشم بیشتر از انجام کار طفره می رم. این خیلی اذیتم می کنه. این اهمال کاری و کمال گرایی که باعث می شه بیشتر کار نکنم و تلنبار شدن کارها و انتظارات که بهم حس ناکافی بودن و بچه بودن می ده. این که انگار بزرگ شدیم و وظایف بزرگسالانه داریم ولی از درون بچه ایم و برای این انتظارات آماده نیستیم. این رنج بیهوده!

۴- در راستای اصلا چرا؟ از این که توی این بازی می افتم و لوپ بی نهایتش خوشحال نیستم. انتظار دارم که بایند بشه به یه هدفی یه اتفاق بیرونی که وقتی بهش برسم بگم اها! رسیدم. یا تمام. یعنی هدف کلی این ماشین عملکرد خوب -> رضایت درونی! یعنی از بیرون که نگاه کنم به مهدی می گم چیه فازت؟ داری چی می کنی؟ چی می خوای؟ تا کی می خوای هی خودت رو به خودت و بقیه ثابت کنی. این رضایت زمانی که عملکرد خوبی داشته باشی یعنی این که به خودت ثابت کردی که خوبی و به محض این که یه دقیقه خوب نباشی ناراضی می شی. مثل این می مونه یه پدر سخت گیری باشی برای خودت که هیچ وقت راضی نمی شه و یه کودکی که داره سخت تلاش می کنه که یه چیزی رو ثابت کنه. یه توجهی رو بگیره. این خیلی مریضه.

۵- جالبه که این سخت گیری درونی شده. چون برای این که هی بقیه رو شگفت زده کنی هی باید بهتر بشی. یه ماشین توی خودت تعبیه کردی که هی سخت ترش می کنه. بالاخره به یه جایی می رسه که دیگه توانش ادامه دادنش رو نداری و سخت می شه.

الان که فکر می کنم من توی مدرسه همیشه بهترین بودم. نگاه های شگفت زده معلم هام توی ذهنم هست. تحسین های بی نهایت و بی پایان و انتظارهایی که هی بالاتر می رفتم توی ذهنم هست. و این ریوارد سیستم عملکرد خوب -> توجه و تحسین یک هو و در زندگی کاری کم رنگ تر می شه. و تو هم به قدری بزرگ می شی که دیگه بفهمی این چه قدر احمقانه است.

استعفا...
ما را در سایت استعفا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delgoyehayema بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 18:53