آیا این نیز بگذرد؟

ساخت وبلاگ

این روزها انرژیم خیلی کمه.

سر درگم هستم. تمرکز پایینی دارم. شب ها دیر می خوابم و دیر بیدار می شم.

اهمال کاری زیادی می کنم. چندتا کار اداری و کاری دارم که همش به تعویق می افته.

برنامه ریزی نمی کنم و انگیزه ام کمه.

آیا این ها تعریف افسردگی نیست؟

به هر حال یه شوک بزرگ به زندگی من وارد شد که این اتفاق ها به نظرم بعدش طبیعیه!

اما در کمال ناباوری می خوام به نیمه پر لیوان توجه کنم.

اونم اینه که من توی زندگی ام، همیشه احساس آرامش داشتم. همیشه خوشحال بودم. نمی دونم پست اول اینجا پاک شده یا نه! ولی اونجا هم اصلا مسئله همین بود. بی دردی!

به قول ارشیا که عکس بچگی من رو دیده بود، می گفت قشنگ معلومه زندگی توی دهنت نزده!!

خوب الان تقریبا برای بار اول، حس می کنم که زندگی جدی شده. سخت شده!

باید تصمیم های سخت گرفت! باید علی رغم سختی ها متمرکز بود.

باید برنامه ریزی کرد.

شبیه یک سفر سخت توی قطب جنوبه که بادهای تندی هم داره می آد ولی باید استقامت کرد.

شبیه شنا خلاف جهت رودخونه است! باید تلاش کرد و تسلیم نشد.

به نظرم فقط این که توی این لحظه از زندگی ام درست عمل کنم ارزش داره.

اگه تونستم توی این سختی آرامشم رو حفظ کنم، از هم نپاشم و کار درست رو بکنم، می تونم بگم که خوب زندگی کردم.

خیلی رایجه توی این حالت بذاری روی آتوپایلوت ببینی به کجا می رسی! کاری که توی این یک ماه کردم.

اجتناب از مسئولیت زندگی!

در عوض باید افسار این اسب گریزپای رام نشدنی رو بگیری و همیشه باهاش بجنگی!!

برام چالش قشنگیه! هر چند هزینه اش کم نیست.

در آخر بگم به نظرم زندگی اون قدر بالا پایین و دردسر داره که بعضی وقتا می خوام از خواب بیدار نشم.

یه پوچ پر دردسر!

به نظرم وجود یه چیزها یا کسایی که توی این آشوب فقط یه لحظه تو رو بکنه از این طوفان هم نعمتیه!

تا وقتی که فقط بهت یه نفس بده که ببینی چند چندی و دوباره بری بجنگی!

ولی اگه بخواد ببردت روی آتوپایلوت می تونه خطرناک باشه.

استعفا...
ما را در سایت استعفا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delgoyehayema بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 16:34